سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یخ فروش جهنم

صفحه خانگی پارسی یار درباره

نقاش باران


 

 


نقاش باران    

 قطره ها به آرامی به شیشه می کوبیدند و زمزمه ترنم باریدن را از پشت قاب شیشه ای پنجره نشانم میدادنددر حالی که به طاقچه پراز خاطره ام تکیه داده بودم قلمم را به روی مشتی کاغذ خط خطی شده رها شده یافتم تمام نگاهم را به شیشه دوخته بودم؛ درپس این پنجره تصویر قطره هایی نمایان می شدند که بعد از اندک نگاهی گذرا به چشمان بارانی ام لیز می خوردند و به قلب تشنه خاک بوسه میزدند؛می شد احساس کرد تقارن آینه ای بود شیشه پنجره و چشمان اشک بارم،

 این شده بود تکرار لحظه های من کاش با آنها هم رویا می شدم...تردیدها لحظه ای رهایم نمی ساختند که شاید هجوم قطره ها آنچنان خوش نباشد که مرا به خود آوردپنجره راگشودم قطرها به درون اتاقک تنهایی ام پریدندو همچنان که چهره ی اندوه زده ام را نوازش میکردندبا باران گریه هایم در آمیخته بودندو رایحه ای از لحظات خوش هستی به وجودم هدیه می دادند مدتی چند نگذشته بود که رقص پلکانم تلاشی برای کشانیدنم به خواب باران بود...به راستی که میداند نقش قطره هابر شیشه را فقط نقاش باران می کشد

..

بیاد اولین بارش در شهر

 

 

2/8/90